گفت و گو با قاضی ربيحاوی خود سانسوری، خيانت به ذات دموکراسی استمحمد صفريان - پنجشنبه 6 دی 1386 [2007.12.27تعداد کتابهايی که قبل از چاپ کاغذی در اينترنت منتشر مي شوند، روز به روز بيشتر مي شود و در اين ميان، پيوستن نويسندگان حرفه ای و کهنه کار به صف طويل نويسندگان اينترنتی، به اين کتاب های الکترونيکی جذابيت و اهميت هنری خاصی بخشيده است. پس از رضا قاسمی که دو رمان آخر خود را نخست در سايت های اينترنتی به چاپ رسانيد، اين بار نوبت به قاضی ربيحاوی رسيده است که آخرين رمانش ( امروز خوش و يا اندر پليدی من ) را برای چاپ به دست اينترنت بسپارد. به همين مناسبت گپ و گفتی دوستانه با قاضی انجام داده ايم که حاصل کار، پيش روی شماستگفت و گو با قاضی ربيحاویخود سانسوری، خيانت به ذات دموکراسی استآقای ربيحاوی چه شد که اين نوشته هنوز به هيات کتاب در نيامده و تنها در اينترنت منتشر شده است؟جالب است که مي گويی "هنوز"، خب به هر حال وقتی کار نوشتن کتاب تمام شد، من هم مي خواستم آن را به صورت کتاب چاپی در آورم و با اينکه چند پيغام هم از چند ناشر داخلی داشتم مي دانستم فرستادن کتاب به ايران کاری است عبث که به هر روی از وزارت ارشاد اجازه چاپ نخواهد گرفت و من بايستی بمانم مدت ها بلاتکليف با کتاب مانده روی دستم، در ضمن که اين کتاب يک تجربه تازه است در بين کارهای من و دلم می خواست زودتر برسد به مخاطب، تجربه ای که حتی ادعا می کنم تازه است در ادبيات امروز ايران، اين بود که بجای کُشتن وقت، آن را سپردم به سايت اثر که به گمان من در حال حاضر يکی از سايتهای خوب و پُر خواننده ايرانی است به نظر شما اين طور کتاب بيشتر خوانده شد؟ من پيام هايی چه از داخل ايران و چه از خارج داشتم و به هر حال مشخص است که کتاب خوانده شده و دارد خوانده می شود. اما راستش گمان نمی کنم ديگر اين کار را تکرار کنمبرای احترام به همان جادوی کاغذ و چاپ؟بله، يک علتش همين است، در ضمن به نظر می رسد که در هيئت کتاب بهتر خوانده می شود، مثلا نمونه روشن آن، خود شما، که می بينم کتاب مرا از را از روی اينترنت چاپ کرده ای و آن را برای خودت به فرم يک کتاب چاپی در آورده ای، چون اينطوری می شود آنرا در مترو و اتوبوس و سر کار و توی رختخواب و يا هر جای ديگری خواند، اما نوشته اينترنتی را، خب نحوه خواندنش سخت ترست. در کل فکر می کنم بعضی از کتاب ها خاصيت اينکه در اينترنت چاپ شوند را دارند و بعضی ها نهمی شود در مورد اين بعضی ها کمی بيشتر توضيح دهيد؟شايد بشود اين طور گفت که اينترنت برای ما نويسندگان حرفه ای مناسب نباشد. می گويم نويسنده حرفه ای بدين خاطر است که من از سن بيست و چند سالگی، از همين راه زندگی کرده ام. حالا گاهی کم گاهی زياد، زندگی ام با پول قصه ها و فيلم نامه ها و کلاً نوشته هايم، گذشته است. متاسفانه وقتی کار را به اينترنت مي دهی، نمي توانی از آن انتظار دستمزد داشته باشیپس آن بعضی هايی که می شود در اينترنت چاپ کرد، کدام اند؟ يعنی آنهايی که ارزش کتاب شدن ندارند؟ يا به دليل ديگری می توان آنها را در اينترنت گذارد؟منظورم، يک سری تجربه هايی است مثل همين امروز خوش. مي دانی، من خودم را يک نويسنده تجربه گرا می دانم. يعنی اگر به کارهای من نگاه کنيد، متوجه می شويد که در هر دوره ای، کارها با هم متفاوت بوده اند، نه در معنا بلکه در اشکال و نحوه ارائه داستانها، من هيچ وقت خودم را تکرار نکرده ام، حتی تکرار نکرده ام آن شيوه های خودم را که مورد پسند منتقدان و داستان دوستان قرار گرفته اند. يکي ديگر از تازگی های امروز خوش اين است که من برای اولين مرتبه شيوه شخصيت پردازی را تجربه کرده ام، من تا قبل از امروز خوش، زياد در باره شخصيت نويسی تجربه نداشتم، و بيشتر از موقعيت ها می نوشتم، يعنی در زمانی که مثلاً از جنگ می نوشتم، خود جنگ و نحوه حضور در آن و اينکه چه بلاهايی بر سر آدميزاد می آورد برايم مهم بود و برای بيان آن موقعيت هم خب طبيعی بود که از چند شخصيت نيز استفاده کنم، ولی چون موقعيت از اراده اشخاص قوی تر بود، آنها تحت تاثير موقعيت عمل می کردند و در اينگونه شکل کار، شناخت خالصی از شخصيت اثر به خواننده منتقل نمی شود، مثلا در رمان لبخند مريم، قصه زن و شوهری روايت می شود که عاشق هم هستند و می خواهند با هم باشند با هم بخوابند امشب، اما چون در موقعيت جنگ و آوارگی و پسامد های حاصل آز آن قرار دارند، فرصت بيان عشق و امکان با هم بودن را نمی يابند، درحالی که شخصيت ها اگر در شرايط ديگری زندگی می کردند، خب جور ديگر رفتار می کردندبرگرديم به قصه امروز خوش، آيا اينکه تمام اتفاقات قصه، تنها در يک روز اتفاق می افتد و گسترش طولی قصه اين قدر کم است، دليل خاصی دارد؟بر ای من هميشه مدت زمان قصه مهم بوده است. يعنی زمانی که قصه شروع می شود تا زمانی که به انجام می رسد، و غالبا سعی کرده ام يک روز خاص را بنويسم، روزی که اثراتش در زندگی جاودانه خواهد ماند. اگر سری به کارهای قديمی من بزنيد خواهيد ديد که اين دغدغه رعايت زمان از نوجوانی با من بوده. رعايت کردن نکته های ظريف تکنيکی را خواننده معمولی در نمی يابد و اصلاً هم قرار نيست اين نکات خودشان را در داستان نمايان بکنند، ولی اگر درست و دقيق بکار بيايند، حتماً به بهتر خواندن و به بهتر فهميدن اثر کمک شايان می کنندچه عامل يا عواملی باعث می شود که يک روز تبديل به يک روز خاص شود؟برای مثال در همين امروز خوش، قصه روزی گفته می شود که در آن هم شاهد تولد هستيم، هم گريز از گذشته، هم ترس، و نيز ميل به آزار ديگراناما کاراکتر سيا، بيشتر از اينکه مردم آزار باشد، مردم گريز است. اين طور نيست؟من می خواستم جنبه های پليد يک آدم کاملاً معمولی را بازگو کنم، شخصيت های ادبيات ايرانی زيادی معصوم هستند با اينکه بعضی ها می گويند بيشتر ما آدم ها اين جنبه های پليد را در درون خود داريم، نمی دانم، شايد اينطور باشد، من نمی توانم بجاي بيشتر آدم ها حرف بزنم، فقط می دانم که سيا مردم گريز هم هست، بله، و همچنين می خواستم بگويم که طرف اصلاً معصوم نيست و برای آرام کردن روان پريشان خودش، از آزار رساندن به ديگران هم ابايی نداردقبلا اشاره کردی، که قصه های تو، نه در معنا، که در فورم و نحوه بيان تغيير می کنند.آيا اينکه از موقعيت به فرد برسيم، تغيير در محتوا نيست؟ اساسا آيا می شود فورم را از محتوا جدا کرد؟بگذار اينطور توضيح بدهم، تا زمانی که در ايران بودم، موقعيت و شرايط زندگی بر من چيره بود، و همينطور که قبلاً اشاره کردم، اين گونه بيان فرديت و شخصيت سازی، حاصل نگرش تازه من به دنيا است. برای نسل من فاصله گرفتن از موقعيت و از شرايط اجتماعی کار دشواری بود، هنوز هست. بسياری از ما حالا در نوستالژی زندگی می کنيم و دلتنگ دوره از دست رفته هستيماما انسان در دام گذشته اش اسير است، نسل ما هم دلتنگ گذشته و خاطرات ايران است، اين طور نيست؟آ خر ما جوانی مان را در دوره ای زندگی کرديم که آن دوره بعداً دچار تغييرات بنيادين شد و عملاً ديگر وجود ندارد. مثال های زيادی می شود آورد از نحوه حق انتخاب های فردی تا نحوه حق انتخاب های هنری اجتماعی، اصلاً در دهه هفتاد، چه خورشيدی و چه ميلادی، دنيا جور ديگر بود. و ناگهان در آواخر دهه هفتاد همه چيز به هم ريخت و دنيا از آرامش به هرج و مرج رسيد تا آنجا که ديگر اميدی برای بهبود حتي در دورنما پيدا نيست. حيفخب، بحث کتاب آنقدر داغ شد که دغدغه اصلی مان را فراموش کرديم. آيا بهتر نبود، کتاب را با استانداردها و محدوديت های ايران می نوشتی، تا در ايران چاپ و خوانده شود؟موضوع خيلي مهمی را مطرح مي کنی، اين بحث دغدغه بعضی از نويسنده هاي ايرانی خارج از کشور هست. بعضی ها می گويند خواننده های اصلی کتاب های ما در داخل ايران هستند، ببينيد ما در خارج از ايران چهار پنج ميليون ايرانی داريم که در سرتاسر کره زمين پراکنده اند، درحاليکه در داخل ايران بيش ازهفتاد ميليون ايرانی در يک محدوده جغرافيايی زندگی می کنند، خب اين طبيعی است که بيشتر خواننده های ما در آنجا باشند، اما مشکل وزارت ارشاد و اجازه گرفتن براي چاپ کتاب را من مشکل بزرگی مي دانم، درباره نويسنده هاي داخل اظهار نظری نمی کنم، هرکس آزاد است هرگونه که مايل است با سانسور کنار بيايد يا نه، و نيز هر طور که مايل است در مقابل آئينه، کلاه بر سر خود بپوشد، يا برسر ديگران بپوشاند، ولی درباره نويسندگان ساکن خارج، نظر مي توانم داد چون خود هم از آنها هستم و فکر مي کنم درمنزلت و معرفت يک نويسنده نيست که بنشيند درمکانی در خارج از ايران، مثلاً در کشوری اروپايی که حداقل آنقدر آزاد هستی هرچه دل تنگت مي خواهد در داستانت بنويسی و چاپ کنی، خب بنشينی در اينجا و فکر کني و اهميت بدهی به سليقه ی مميزانی که پشت ميز وزارت ارشاد در ميدان بهارستان تهران نشسته اند، و بکوشی نوشته ات را با شرايط و خواست آنان منطبق کنی، يعنی هم زمان با نوشتن کتاب، به برگه اجازه انتشار آن کتاب فکر کردن، به نظر من، اين نوعی خيانت است به ذات دمکراسی... دنباله کتاب امروز خوش را می توانيد از آدرس ذیل دانلود کنيد |